پرش به محتوا

اعتصاب

اکتبر 2, 2012

بازار تهران و کلیه اصناف و کسبه تهران روز چهارشنبه 12 مهر بعلت بی ثباتی قیمت ارز و کاهش چشمگیر ارزش پول ملی اعتصاب مینمایند

همکاری و اطلاع رسانی نمایید

منافع ملی یا مصلحت نظام؟

ژوئیه 15, 2012

رویارویی قریب الوقوع ایران و غرب، نمایی بسیار هراس انگیز دارد.جنگ نا امنی ویرانی و انهدام تمامی زیر ساختهای ملی را در پی خواهد داشت. کشورهای غربی در رویارویی با ایران اهداف استراتژیک و بلند مدتی را تعقیب میکنند که جلوگیری از دستیابی ایران به سلاح اتمی پیش پا افتاده ترین آنهاست. 
مهمترین چالش پیش روی جهان کنترل منابع انرژی برای دهه های آینده است. سر بر آوردن چین به صورت غولی که بخش بزرگی از تولید نفت وفولاد جهان را میبلعد، و در آستانه گذر کردن از ایالات متحده و تبدیل به بزرگترین قدرت اقتصادی جهان است، سیاستمداران غربی را به فکر کنترل کامل منابع انرژی خاورمیانه انداخته است. عملیات در عراق برای هدف بزرگتری که همانا الغای قراردادهای منعقده نفتی بین رژیم صدام و روسیه و چین بود به اجرا درآمد.
ایران آخرین کشور بزرگ صاحب منابع نفتی است که عملاْ در بلوک چین – روسیه قرار دارد و این دو کشور برای حفظ عمق نفوذ استراتژیک خود  در منطقه و دسترسی به منابع آسان،ارزان و تضمین شده انرژی و همچنین بازار محروم از کالاهای غربی عزم جدی برای حفظ وضع موجود دارند.
در این میان کشور چین به لحاظ پیوند عمیق اقتصادی با غرب مقاومت جدی ای از خود نمیتواند نشان دهد اما روسیه که آرزوهای پطر همچنان در دستور کار سیاستهای توسعه طلبانه اش قرار دارد و آرزوی بازگشت به موقعیت بین المللی دهه ۱۹۵۰ شوروی را در سر، در ماجرای ایران سرسختی بیشتری از خود نشان خواهد داد.
در این میان سیاستگذاران ایرانی غافل از منافع ملی به دو اصل میاندیشند : ۱- حفظ موجودیت نظام به هر قیمت و ۲- پای فشردن بر شعارها تا لحظه آخر. این دو محور هزینه های بسیاری برای ملت ایران ایجاد کرده و عملاْ آینده کشور را در تاریکی نگران کننده ای فرو برده است. تیم مذاکره کننده هسته ای به جای آنکه از زبان و عرف دیپلوماتیک برای به کرسی نشاندن بخش منطقی خواسته های ایران استفاده کند با زبان تهدید و ارعاب با جهان سخن میگوید.
کشورهای غربی با بزرگ نمایی خطر ایران   و مهر تایید این خطر از جانب مقامات سهل انگار ایران ،میکوشند دلایل مناسبی برای برخورد با ایران دست و پا کنند. مقامات ایرانی و نمایندگان مجلس نیز با رجز خوانیهای بی منطق خود بیشترین کمک را به هدف آنان میکنند.

عنصر گم شده سیاست ورزی در ایران عقلانیت است. ایده های آخر الزمانی سبب گردیده که دولتمردان حفظ منافغ ملی را یکسره فراموش کرده و به روزمرگی به انتظار ظهوری بنشینند که به شهادت احادیث معتبر وارده ،هیچکس از وقوع زمان آن خبر ندارد. مردانی متوهم که خود را همپای قدرتهای بزرگ دنیا فرض میکنند و با زبان غیر معمول با جهان سخن میگویند جز آنکه میهن را به دست اشغالگران دهند طرفی نخواهند بست.

 

کاوه ماییم!

جون 13, 2012
هان! زنجير به پايان
حادثه اى در راه است
خرداد آمده است باز كنون
 
شرم باد آن خرداد خون رنگ
ياران نقش زمين
دژخيم فرياد كشان و 
ديوانش در كمين
 
صبحگاه تلخ
سحرگاهى شرارت بار
تهران مست و خوش
خوابيده چون كودكى
غرق در روياى روز دگر 
غافل زانكه از دور 
مي آيد آواز رحيل
كي بنديان 
آمد آن روز 
كه بر بنديد بار
 
تهران ميتپيد در خون
تهران ايستاده همچون سرو
مي سراييد آزادى سرود
در غروب هر روز خرداد
مادر ما شهر تهران
سوگ فرزندى داشت
راستى را آنروزها
چرا تبريز هرگز
بر نخاست؟
 
شاهنامه باز باره
در بستر ما جاري  است
خون سهراب ها هنوز
گرم گرم در شريان ما
ميجهد فواره وار
سيل آسا ميزدايد غبار از 
چهره ها
 
آوايى در دوردست ميخواند
ضحاك از دماوند رهيده
زندان دگربار شكسته 
 بر تخت نشسته
خون ميخواهد كنون
 
هان خرداديان !
كاوه ماييم!
 

نامه ای به یک دوست

جون 13, 2012
 
دوست من سلام، داشتم ميخنديدم كه سر رسيدي و مطالبى را در مورد افسردگى و خنديدن برايم گفتى.
راست گفتي من افسردگي پنهان دارم. راست گفتي بلند بلند ميخندم تا اندوهي كه تاژرفناى روحم ريشه دوانده ، بيرون نجهد. اينروزها كه سالگرد جنبش است، من حالم بدجوري بد است. براي همين بلند بلند ميخندم. حالم بد است ، چون سه سال پيش در چنين روزى به ما تجاوز كردند. صبح ٢٣ خرداد ٨٨ اشك در چشم و خون به جگر داشتيم. از شب گذشته كما بيش فهميده بوديم كه رايمان را دزديده اند. آرزوهايمان چندباره بر باد رفته است آرزوي ايراني آباد و آزاد با حكومتى دموكراتيك بر پايه دين ورزى. هنوز اندكى اميد برايمان باقى مانده بود، هنوز خام انديشانه ميپنداشتيم ميشود بين دين و دموكراسي و حقوق بشر پل زد.
ما نسلي بوديم كه آرزوهاي بلندش را در قامت رساي سيد محمد خاتمي ديده بود، برايش هزينه داديم ، زندان رفتيم ، زندگي شخصي و تحصيليمان را فداي آزادي مردم و تبديل رعيت بي مقدار و امت گوسفند وار( چنانكه علما ! خود را شبان و امت را رمه ميپندارند)  به » شهروند بر خوردار از حقوق» كرديم. ولي اصلاحاتي كه به پايش ٨ سال جوانيمان را ريختيم ، ويرانه اي شد كه جغد ديكتاتوري مذهبي كژ چهره تر از گذشته از آن سر بر كشيد.
ما نسلی بودیم که با جنگ به دبستان رفتیم، هراس مردن را هر لحظه در کودکیمان – همان وقتی که باید میبالیدیم وفقط زندگی را مزمزه میکردیم- لمس کردیم. نمیدانی که وقتی هواپیمای جنگی دشمن بالای شهرت می چرخد و  منتظر هستی شاید اين ديو هر لحظه ببلعدت، ترس چطور اندام کوچکت را میلرزاند. با همه کودکی میخواهی بدانی چرا؟چرا او میخواهد تو را بکشد؟ چرا میخواهد سقف بر سرت ویران شود؟ در دبستان، ما با مفهوم نفرت بزرگ شدیم: مرگ بر این ، مرگ بر آن ، مرگ بر همه جهان. با مفهوم کشتن : آرزویمان دست گرفتن تفنگ بود. هر از گاهی معلم، برادر یا پدر یکی از همشاگردیها در جبهه کشته میشد. ما با معنی فقدان و عدم آشنا میشدیم.روحمان میلرزید و خودمان را به جای آن رفیق داغدیده میگذاشتیم و وجودمان یخ میبست.
  آن سالها هر چه سوال داشتی باید فرو میخوردی، نهاد امور تربیتی و معلمین تعلیمات دینی و مدیران انقلابی مدارس با عصبیت و خشمی که بیهوده بر سر کودکان بیگناه میباریدند، بر دهانت قفل میزدند. ما را- چون از طبقه متوسط شهری بودیم – معلم و ناظم و مدیر انقلابی، نماینده طاغوت میدیدند و به هر بهانه واهی به بازجویی و تنبیه بدنی می آزردند. یک بار – فقط یکبار- ناظم انقلابی مدرسه بهشتی(میس مری سابق) مرا به بهانه ای به باد کتک گرفت. آنقدر این بهانه سخیف بود و من شاگرد محبوبی بودم که آموزگاران از رفتن به سر کلاسها خودداری کردند. جرم واقعی من فقط اسمم بود!! ناظم روستایی انقلابی از اسم من نفرت داشت! نامم او را به یاد اشرافیت می انداخت. جالب است در همان زمان ما به علت اینکه سیل تندرویهای انقلاب دامنگیر مبارزان قدیمی جبهه ملی هم شده بود وضعیت اقتصادی ناگواری داشتیم، پدرم را از همه جا رانده بودند و بیکار بود و ما هم که تازه از مهاجرت بازگشته ، در خانه ای اجاره ای در خیابان کریمخان زند اسکان یافته بودیم. سیل عصبیت و عصیان روستا بر علیه شهر دامنگیر همه شد، چنان که این شعله خان و مان روستاییان دیروز و ثروتمندان شهر نشین انقلابی سابق و اصلاح طلب امروز را نیز گرفت و محمود احمدی نژاد را بر سر نوشت کشور حاکم و بر جریان اصلاح طلبی دینی پیروز کرد.
عاشورای ۸۸ – خیابان انقلاب پل کالج- باید آنروز را میدیدی تا مفهوم شقاوت ، پستی ، حیوانیت ، درنده خویی و بی رحمی را لمس کنی. من آنروز آنجا بودم. باز هم همان حس شبهای بمباران تهران. هر لحظه باید میمردم. گلوله مستقیم به طرف مردم شلیک میکردند. من خودم شاهد تیر اندازی یک تروریست معروف حزب الله لبنان به طرف مردم بودم. میشناختمش. در شب حمله به ستاد میرحسین در قیطریه. او و دوستانش در عملیات بودند. آنروز با کلت کالیبر ۴۵ از سمت غربی پل کالج پایین می آمد و به مردمی که جلوتر تجمع کرده بودند تیر مستقیم میزد. همه دویدیم داخل خیابان. من به علت چاقی نمیتوانستم تند بدوم. پشت یک پیکان پنهان شدم تا نفسی بگیرم.لب جوی نشستم. از زیر اتومبیل چکمه ها را میدیدم که نزدیک میشوند. پیش خودم گفتم حتما دستگیر میشوم. یک لحظه در خانه روبرو باز شد، من خودم را به داخل انداختم- آنروزها در همه خانه ها به روی مبارزان خیابانی باز بود، شلنگ و پارچ و یخ در حیاطها دست به دست میشد- سه زن چادری قبل از من آنجا پناه گرفته بودند.مرد صاحبخانه و سه زن نفرین میکردند. یکی از زنها مادر شهید بود، ناله هایش جگر سوز بود، فرزندش به خاطر چه چیز زندگی را باخته بود؟
راست میگویی من خنده هایم عصبی است، افسردگی پنهان دارم. من افسردگی تا عمق جان دارم. باور کن درونم از این همه سختی و فشار، سالهاست تب دارد. اگر مرهمی برای فراموشی جسته ام، برای ادامه حیاتم بوده است. بسیاری از دوستانم به مواد پناه بردند. بعضی به خدا و بعضی به سکس. و همه ما به طور نا متعادل. همه هم سن و سالهای من دچار افراط و تفریط شدیم. برای فرار از درون. برای خنک کردن آن تب جانکاهی که اگر امانش دهی بیرون میجهد و تا عزلت و گوشه گیری مطلق عقب میراندت. بخش بزرگی از سالهای امید و مبارزه و تلاش و کتک خوردن و تحقیر شدن، (به دليل فعاليت سياسى جلوی دختران هم دانشگاهی نقش زمینم کنند، کتکم بزنند، ساعتها در کانکس حراست دانشگاه زندانیم کنند و آنوقت به همه بگویند مورد منکراتی دارد! – )را نگفته میگذارم تا وقتی دیگر.
اگر حوصله ات را سر بردم مرا ببخش. اینروزها تو رفیق درد دلهای منی و من هم سعی میکنم غمخوار تو باشم. اما ما باید راه را تا رسیدن به مقصود ادامه دهیم. فرزندان ما حق دارند در دنیایی بهتر از ما زندگی کنند. مقاوم باش چنانکه هستی. نسل بعد از ما-فرزندان ما- باید در دنیایی زندگی کنند که وحشت در آن نباشد، دنيايي كه در آن كتك نخورند ، مثل بیشتر ملتهای دنیا. دختران ما باید آزادانه در مورد زندگیشان تصمیم بگیرند. پسران ما حق دارند جوانی کنند. حقی که از ما سلب شد.
 
شرح این هجران و این خون جگر این زمان بگذار تا وقت دگر
 
بدرود
ن. ط.
 

Image

از تهمت پیوند با دیگر هموطنان نهراسیم

دسامبر 26, 2011

همانطور که قبلاْ در مقاله -شرم زدایی از جنبش سبز- توضیح دادیم، جنبش دموکراسی خواهی ایران، چنانکه لازمه یک جنبش مدنی آزادیخواهانه است، باید تمامی نیروهای آزاد اندیش را به زیر چتر خود گرد آورد.جنبش باید متعلق به تمام ایرانیانی باشد که به رهایی میهن میاندیشند و آماده اند که عقیده و آرمان خود را نه با زور که با ابزار دموکراتیک به مردم عرضه دارند.
برچسبهایی مانند مجاهد و سلطنت طلب، ضد دین و … توسط رژیم استبدادی و برای ایجاد تفرقه تولید میشوند و جنبش نباید از اینکه در کنار هموطنان خود جهت نیل به آزادی و دموکراسی مبارزه میکند، احساس شرم کند. رضا پهلوی و هواداران ایشان امروز در زمره نیروهای دموکراتیک و ملی به شمار میروند و اصلاح طلبانی که داعیه دموکراسی دارند حق ندارند به سلیقه خود ایشان را از جنبش آزادیخواهانه ملی حذف کنند.این مهم در مورد نیروهای جدا شده مجاهد و دیگر آنانی که در دست رجوی ها اسیرند نیز صدق میکند.در این میان حساب رهبران مجاهدین که متهم به ارتکاب جنایت علیه بشریت و خیانت به میهن هستند جداست.

سنت و مدرنیته ،نبرد نهایی در ایران بخش یکم

اکتبر 2, 2011

بیش از یک قرن از آغاز جنبش تجدد خواهی ایران میگذرد، سالها پیش از آن  ملکم خان – پدر تجدد ایران – با نگاشتن جزوات و مقالات، پرسش کلیدی را مطرح ساخت:»چرا ما عقب ماندیم و آنها به پیش رفتند؟» و خود پاسخ را در قانون جسته بود. پیش از آن مردم – رعیت- حکومت حودکامه را طبیعی میدانستند و از آزادی و قانون و عدالت حقیقی چیزی به یاد نمی آوردند.پرسش طرح شده دهان به دهان گشت تا خانه ظلم را ویران کرد و جنبش آزادیخواهی مردم ایران متولد شد.میرزا ملکم خان
به واقع این جنبش در صدد رساندن کشور به قافله مدرنیزاسیون بود و به درستی تغییر را از نظام سیاسی آغازید، اما ، فروکاهیدن اصول دموکراسی به خواسته  آخوندها و سعی در تطبیق امیال و آرزوهای مدرن مردم و رهبران سکیولار مشروطیت با اصول اسلامی ، اولین جنبش دموکراسی خواهانه مردم ایران را به بیراهه برد و باردیگر جامعه را اسیر دوره ای هرج و مرج و پس از آن ظهور دیکتاتور کرد.
در هر جامعه شکافهای گوناگونی وجود دارد که این شکافها ، هر کدام بسته به شرایطی میتوانند مبداء تحول و دگرگونیهایی گردند.(بشیریه-دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران) اما مهمترین شکاف در جامعه در حال گذار ایران ، شکاف سنت و مدرنیته است.این شکاف در 120 سال گذشته همواره سبب رویارویی دو گروه هوادار توسعه و نوسازی و سنت گرایان  شده است.از جنبش مشروطیت تا جنبش سبز، تمامی حرکتهای سیاسی و اجتماعی ایران به دلیل فعال شدن این گسل به وقوع پیوسته است. امروز ، دوگروهی که در این سو و آن سوی این گسل ایستاده اند ، تمامی مردم ایران را شامل میشوند.تمامی ملت را میتوان به دوگروه تجدد خواه و سنت گرا تقسیم نمود. روشن است که سوی مدرنیت مردم بیشتری ایستاده اند که دستشان خالیست و سوی سنت گرایی علیرغم قلت جمعیت ، ثروت و قدرت و رسانه را جملگی در دست دارد.

سنت گرایان
سنت گرایان با استفاده ابزاری از دین، خود را نماینده خداوند بر روی زمین اعلام میکنند، به مردم طبقات فرودست که ضمناً اعتفادات مذهبی موروثی دارند میگویند که ما حافظ دین شما هستیم،  در نبود ما دین و ناموس شما را از دستتان بدر خواهند آورد، دحترانتان را به هرزگی میبرند و حجاب از سر همسرانتان بر میگیرند. به مردم میگویند که همه تجدد خواهان از صدر تا ذیل بدون استثنا عامل بیگانه بوده و هستند و آزادیخواهان به دنبال آزادی جنسی هستند تا لهو و لعب کنند! سنت گرایان، دموکراسی و آزادی را دستاویزی برای فریب انسانها اعلام میدارند و از مردم میحواهند به جای تلاش برای نیل به آزادی، به تلاش برای آزادی از «یوغ غیر خدا» دست بزنند و با سر سپردن به نمایندگان خدا بر روی زمین(!) که همانا روحانیون هستند، قدم به راه رشد و تربیت الهی گذارند.(مقدمه قانون اساسی جمهوری اسلامی را ببینید.) سنت گرایان با هر نوع نوآوری و تجدد مخالفند و برای آنکه مردم تحت سلطه خود را آرام و بی خبر از جهان نگاه دارند ، هر روز موانع بیشتری بر سر راه دسترسی به اطلاعات ایجاد میکنند.
آنان به درستی فهمیده اند که اگر ملت از روند توسعه و میزان آزادی و فواید دموکراسی در سرزمینهای دیگر به خوبی و عمیقاً آگاه شود ، به هیچ روی نظام نا عادل و زورگو و فاسد را تحمل نخواهد کرد. پس مبادرت به ایجاد موانع بر سر راه اطلاعات و آگاهی میکنند، رشته های علوم انسانی  که «علوم آگاهی دهنده» باید خواندشان را به میل خود تغییر میدهند و از تمامی مردم میخواهند که به سبک زندگی مطلوب روحانیون سنتی زندگی کنند. سنت گرایان که برای خود، شان «حق کامل» قائل هستند معتقدند که سعادت ملت و جهانیان در پیروی از افکار خشن و ضد انسانی ایشان است.

بسیج توده ها

سنت گرایی و پیروی از الگوهای پدرسالارانه ، در یک نظام سیاسی – مذهبی امری طبیعی است. در ابتدا روحانیون به عنوان رهبران دینی، عقاید خود را «حق مطلق» فرض کرده و بر خود واجب میدانند ، دین حدا را به بقیه مردم تحمیل کنند. پس از مدتی که روحانیون به مدیران سیاسی تبدیل شدند با سوءاستفاده از احساسات مردم، همه وسایل را برای حفظ انحصار قدرت در دست طبقه خود به کار میگیرند، شریعتی از نو بر میسازند تا برای سلطه خویش «توجیه شرعی» فراهم آورند. در این راه «بسیج اجتماعی» و نظریه هایی مانند «صدور انقلاب» و «تهاجم فرهنگی » و «جنگ نرم» مستمسک هایی هستند که جامعه را در وضعیت «توده ای» حفظ میکنند و امکان بسیج آنها را برای حکومت فراهم میسازند.
اصرار رهبران نظام به دشمن انگاشتن همه عالم به همین دلیل است، وگرنه نظام های توتالیتر به هیچ روی به دنبال ستاندن حق ملت خود از قدرتهای بزرگ نیستند. ایجاد دشمنی با تمام عالم – به جز چند کشور – فقط برای استمرار بسیج عمومی است.
استمرار این وضعیت نیمه جنگی ، ضمن توجیه نابسامانیهای ناشی از سو مدیریت و نبود دموکراسی و نظارت ، مردم را از شهروند به توده ای بی شکل تنزل میدهد. عزم حکومتهایی این چنین برای یکسان سازی مردم در سبک زندگی ، پوشش، رفتار و عقاید و حتی نوع خوراک – در حکومتهای کمونیستی با تحمیل قحطی و در ایران با وضع محدودیتهای مذهبی- برای تنزل آنان از مقام بلند شهروند ، که دموکراسیهای غربی به انسان داده اند ، به ماشین وفادار و گوش به فرمان حکومت است.
کارکرد کل نظام اداری ایران در نادیده گرفتن حقوق شهروندی از آنجا ناشی میشود که انسان به گوسفندی تشبیه میشود که به راهبری شبانان دانای رازدانی که روحانی نامیده میشوند ، سخت نیازمند است.

تجدد خواهان

تجدد خواهان اما، به دنبال توسعه و آبادانی کشور هستند. حاکمیت عقلانیت به جای سنت و ضابطه مند شدن روابط به جای تعلقات خانوادگی و قبیله ای و نهادسازی در جامعه مهمترین خواسته های آنان است.تجدد خواهان جامعه ای را میخواهند که همه افراد انسان – چنان که در نظام آفرینش نیز چنین است- از حق حیات، آزادی بیان و حفظ اعتقادات خویش برخوردار باشند. مسلم است که همگان برای آنکه جامعه ای قانونمند و امن داشته باشند ، اندکی از آزادیهای خویش به سود منافع همگانی دست میشویند. در چنین نظامی منافع و مالکیت فردی تا آخرین حد ممکن به نحوی که منافع افراد دیگر خدشه ای وارد نکند، محترم است.
داد گاهها و دستگاه قضایی بر اساس منافع جمعی و عقلانیت نسبت به برخورد با مجرم و مجازات او تصمیم میگیرد و روابط عاطفی ، قبیله ای ، مالی و صنفی بر روند اجرای عدالت تاثیری ندارد. حوزه عمومی برای دیالوگ بین شهروندان با یکدیگر و با نظام گشوده است و مشکلات در این حوزه بررسی و حل و فصل میشوند.
حق شهروندی حقی است که بر اساس آن حقوق انسانی آدمیان مورد حمایت قانون قرار میگیرد و تساوی در برابر قانون نه بر روی کاغذ و محصور در متون بلکه در عمل سیاستمداران رعایت میشود. بدیهی است که دموکراسی صد در صدی وجود ندارد و همه دموکراسیهای جهان ، کم و کاسنیهایی دارند، اما مفاهیم اولیه یک نظام دموکراتیک ، زمینه های نخستین رشد و بالندگی و زندگی در امنیت را ضمانت میکند. روشن است که رسیدن به حد مطلوب در دستور کار دموکراسیهاست و نظامهای دموکراتیک همراه با نیازهای اجتماع تغییر میکنند.

سنت گرایان در زمان تحرکات سیاسی روشنفکران صدر مشروطیت از دو منظر به  تکاپو افتادند: 1- با حمایت از شاه ، نقش خود را به عنوان تنها مرجع تحدید قدرت آنهم از جنبه نظارت مذهبی و شرعی تثبیت کنند. 2- از ورود تجدد به عنوان سست کننده عقاید اسلامی مردم جلوگیری کنند. چنانکه در داستان تاسیس مدارس به سبک جدید توسط رشدیه ، نگرانی خود را از آگاهی مردم و بعد از سکه افتادن بازار آخوند صراحتاً ابراز مینمودند.(دکتر ماشاءالله آجودانی- مشروطه ایرانی ، فصل رشدیه)

اختلاس و جامعه کلنگی

سپتامبر 15, 2011

جامعه ما جایی است که به تعبیر دکتر محمد علی همایون  کاتوزیان باید «جامعه موقتی، جامعه کلنگی» نامیدش.جامعه ای که هیچوقت در آن امیدوار به استمرار شرایطت نیستی.امروز دارا هستی و از دیگران دستگیری میکنی ممکن است-خیلی ممکن است- فردا نادار باشی و محتاج دستگیری.
چنین است که ما-مردان ایرانی- نسل اندر نسل، از زمانی که پا به عرصه کار و کوشش مینهیم، همواره به شب نخوابی دچاریم.از فردا هراس داریم، به ویژه اگر دستمان به وزیری و وکیلی و رانت حکومتی بند نباشد- که البته آنهم تضمین و تامین نمی آورد.این ایام خبر اختلاس سه هزار میلیاردی غوغایی به پا کرده که ریشه اش را باز هم باید در همان کلنگی بودن جامعه ما جست.اختلاسی به این عظمت حاصل ناامیدی دولتمردان از فردایشان است، میخواهند تا بر مسند حکومت تکیه زده اند، اندوخته ای ذخیره کنند تا خودشان و فرزندانشان بی دغدغه و هراس از فردا، فارغ از حمایت این و آن ادامه حیات دهند.پس میزان اختلاس و دزدی برایشان حدی ندارد، مبلغ هر چه بیشتر باشد ،امید به امنیت و آرامش طولانی بیشتر خواهد بود.
بدا به حال آن مختلس بدبختی که دم خروس اختلاسش در اثر زد و خوردهای مافیای قدرت – و بالطبع ثروت- بیرون بیافتد، هزار هزار قسم حضرت عباسش شتیده نمیشود.مطمئناً بارها و بارها در این چند ساله – به ویژه از زمانی که مردم به کل، نامحرم حکومت شدند ،چنین دزدیهایی صورت گرفته که دزدان یا از «خودیها» بوده اند یا «کار بلدها»» تک خوری» نکرده اند و به همه «خورانده اند»!
طبیعی است که در نبود آزادی بیان و به تعبیر حاکمان «رسانه های معاند»(!) هر کارمند جزئی توان دزدی و ارتشاء و سوءاستفاده میابد و آب هم از آب تکان نخواهد خورد.

 آیندگان- شاید – روزی این متن را بخوانند، در آن روز که حتماً ایران آزاد و آباد است چنانکه شایستگی آن را دارد، عبرت بگیرند و بدانند که نظام سیاسی دموکراتیک همه چیز یک کشور است، اگر نظامی آزاد بر سر کار باشد، توسعه آبادانی ، بالندگی و سرافرازی و خوشبختی برای تک تک افراد کشور میسر است و اگر نباشد، سیه روزی به معنای کامل بر زندگی افراد سایه می اندازد و فرصت یک باره حیات را از ایشان میستاند، وااسفا که این فرصت به هر جانداری فقط یکبار اعطا میشود. ما کودکی، نوجوانی، و جوانیمان را از دیکتاتورهایمان طلبکاریم و قیامت چنانکه آنها ادعا میکنند ، چه بر پا شود چه نشود ما فرصت حیات و بالیدنمان را از آنها بستانکاریم.

مرگ اندیشی ایرانی و چند کلامی دیگر

آگوست 23, 2011

میگویند زندگی ارزش این (؟) حرفها را ندارد. در واقع زندگی ارزشی بیش از آن دارد که بیهوده اش بگذرانیم.من امروز در حالیکه دست همسر عزیزم را در دست داشتم و در یک بعد از ظهر تابستانی  استثناً خنک مازندران، با هم قدم میزدیم در یک حالت شهودی به عمق این کلام رسیدم.این فرصت یکباره حیات و این لحظه هایی که هرگز تکرار نمی شوند و این جهانی که هر لحظه در حال «شدن» است، ارزشش بسیار بیش از آنست که بیهوده اش بگذاریم.مهرورزی- به معنی واقعی و بدون چشم داشت به نتیجه و دستمزد، فقط برای انتقال این حس منحصر به فرد غیر قابل توصیف به هم نوعی دیگر و حذ بردن از عشق آفرینی و مبادله مهر و احسان-  و زمان دانش اندوزی و خرد ورزی است که اوقاتی سخت مقدس اند و به اندازه حیات «می ارزند» وگرنه غیر از اینها هیچ چیز «ارزشش» را ندارد.
سخت است که همه زمانی متوجه این خسران – بیهوده گذرانی- میشویم که دیر شده است.عزیزان رفته اند و ما پیر و فرسوده ایم.  به تبع فرهنگ مرده دوست و زندگی ستیزمان ، یاران را به دیداری و سخنی یاد نمیکنیم، چرا که همه ما «مرغ مرگ اندیشیم». بیش از آنکه حیات را زندگی کینم، مرگ را زندگی میکنیم.
بیهودگی حیات نزد ما ایرانیان شاید، یکی از دلایل عقب ماندگی ما باشد. افکار صوفیانه و گذر از دنیای دون به هوای کسب پاداش در جهانی بهتر و «دنیا را به اهلش واگذاردن» که توجیه تن آسایی ها و شکست های ماست، ما را به این وادی در افکنده.هر جا که راه کمی سخت و صعب شده، خود را غرق در اوهامی شیرین کرده ایم و گفته ایم «آی اهل دنیا بروید و بتازید که ما شما و دنیایتان را به هوای فردوس به دور افکنده ایم…»
شاید هم این مرگ اندیشی ما و زندگی را به بطالت گذراندن ثمره قرنها نادیده گرفته شدن هویت انسانی ماست.انسان ایرانی، زمانی رعیت نامیده میشده و ارزش حیاتش حداکثر به اندازه گاو و گوسفند شاه بوده یا زمانی یکی از نفوس مسلمین بوده که زندگی اش به اندازه یک  هزار هزارم بیضه اسلام هم اهمیت نداشته است.
برای زندگی ارزش و اهمیت قائل شدن و زندگی را زندگی کردن، نظم و هدفمندی و تلاش  به ارمغان می آورد، میوه این تلاش را هم فرد خواهد چید و هم اجتماع ، چنانکه محصول تلاش فردی – جمعی است که جامعه را به جنبش در می آورد. این تلاش فردی در آزادی بیان ، تضمین مالکیت فردی و آزادی کار و فعالیت معنا میگیرد و محصول آن – که بی شک سود فرد را به دنبال دارد- اجتماع را هم منتفع میسازد: کار می آفریند، تولید میکند، بازرگانی را رونق میبخشد و در پی راههایی برای خدمات رسانی بیشتر و در نتیجه کسب ثروت بیشتر است ، این ثروت محصول تعقل فردی و تلاش جمعی است و نتیجه آن انتفاع جمعی.واضح است که در این میان مبدع سهم بیشتری از درآمد را نصیب خود کند و دیگران هم به میزان نقش خود منتفع خواهند شد، و این چرخه با مالیات و خرید محصولات دیگر و پس انداز و… تکمیل میشود تا اقتصاد ملی یک کشور را به سامان برساند.روشن است که طی مسیر تا به سامان رسیدن، راهی آسان در دسترس و بدون هزینه نیست.
اما همه اینها در مواجهه با فرهنگی که می گوید «دم را غنیمت است » و «زندگی ارزش این حرفها را ندارد » رنگ می بازد.
انسان ایرانی در طی قرون متمادی به نادیده گرفته شدنش خو گرفته – حقی به او داده نشده.در مقابل او هم وظیفه و چارچوبی در قبال حکومت برای خود قائل نبوده است.بدین سان بعد یک قرن و اندی که از تدوین قانون اساسی در ایران میگذرد، مردم ایران هنوز به آن خو نگرفته اند. دولت و حکومت هم که قرنها پایی در قانون نداشته اند و حتی از سنتهای دیر پا- چنانکه در اروپا سلاطین پای بند آن بوده اند – پیروی نمی کرده اند، نمیتوانند خود را مقید به اجرای قوانین خود کنند.

کشته شدگان در اشرف هموطنان ما هستند، جنبش سبز باید واکنش نشان دهد.

آوریل 9, 2011

افرادی که در اشرف به دست ارتش عراق قتل عام میشوند، ایرانی هستند.جنبش دموکراسی خواهی ایران باید رواداری و تساهل و تحمل و اعتقاد خود به حرمت جان انسانها را نشان داده و این کشتار را به شدت محکوم کند.هیچ دولتی در مقابل کشتن اتباعش به دست  ارتش یک کشور دیگر سکوت نمیکند.افراد حاضر در کمپ اشرف ، اکثراً مجبور به اقامت در آنجا هستند و متاسفانه سازمان ملل کار عملی و جدی برای انتقال آنها به کشور ثالث انجام نداده.در حالیکه رهبران سازمان ناجوانمردانه آنان را تنها گذاشته اند و در امنیت کامل در اروپا و آمریکا به سر میبرند ، ما به عنوان جنبش دموکراسی خواهی ایران نباید آنان را تنها بگذاریم.
از دوستان آزادیخواه، جمهوریخواهان، سلطنت طلبان و همه آنانی که به دموکراسی ، رواداری و اصالت و کرامت انسان اعتقاد دارند تفاضا دارم در مقابل این قتل عام سکوت نکنند.

به یاد «میر مردم دار»

مارس 8, 2011

از نگاهت، بت نمی سازم ؛
که از بت سازی و اسطوره سوزی سخت بیزارم
که از آئینه ی تاریخ ، صدها قصه ی پرغصه از این عادت بدعاقبت دارم.

من از تو بت نمی سازم ، ولی انصاف هم شرط است ؛
من از تو شاه و از این رقعه ، «شه» نامه نمی سازم
ولی نادیدن مهراوه ی مردانه ات، رسم مروت نیست .
نشاید از کنار عطر گلگونت ، بدون هیچ احساسی ،
بسان اشتر ولگرد صحراها گذر کردن .

من از آرامش مژگان رسامت در آن شب های طوفانی
چه شیرین نکته ها دارم ؛
چه آن چشمان زیبایت به من درس محبت داد
و سرمشق شکیل پاکی و شرم و حیا و حجب و عفت داد؛
به من آموخت، تا در کوره ی دنیا
همان که بسترش آوردگاه مرد و نامرد است،
همان شهری که فرزندان قداره بدست بلعم باعور و
سجاده بدوشان سپاه زور ،
به قصد قربت آینده ای از نور
بروی صورتم با کینه و نفرت، هزاران تیر زهرآلوده از دشنام و لعن و تهمت ناراست اندازند
همانجا که غریو طعنه هاشان، سینه ام سوزد
چگونه صبر ، نابازم
چگونه دست بر تکرار این رفتار بی مقدار نایازم
خرامان ، سر به زیر و دل به درگاه خدا آرم ، دست بردارم
براشان آیه ی امن یجیب و ربنا خوانم .

آری، میر مردم دار
من اندر سرسرای نرگس مستت چنین دیدم ، چنین خواندم.

و پایان سخن اما ، فقط یک نکته می ماند
حلالم کن ، ببخشایم، اگر گاهی خلاف نقشه ی سبزت خطا رفتم
ببخشایم اگراز کوره در رفتم ، فراموشم بشد میثاق خردادت،
زبان بگشودم و فریاد بی اندازه سردادم بر این نابخردان و زشت گویان زبان نافهم.
ببخشای و حلالم کن؛ شرمسارم من