پرش به محتوا

مرگ اندیشی ایرانی و چند کلامی دیگر

آگوست 23, 2011

میگویند زندگی ارزش این (؟) حرفها را ندارد. در واقع زندگی ارزشی بیش از آن دارد که بیهوده اش بگذرانیم.من امروز در حالیکه دست همسر عزیزم را در دست داشتم و در یک بعد از ظهر تابستانی  استثناً خنک مازندران، با هم قدم میزدیم در یک حالت شهودی به عمق این کلام رسیدم.این فرصت یکباره حیات و این لحظه هایی که هرگز تکرار نمی شوند و این جهانی که هر لحظه در حال «شدن» است، ارزشش بسیار بیش از آنست که بیهوده اش بگذاریم.مهرورزی- به معنی واقعی و بدون چشم داشت به نتیجه و دستمزد، فقط برای انتقال این حس منحصر به فرد غیر قابل توصیف به هم نوعی دیگر و حذ بردن از عشق آفرینی و مبادله مهر و احسان-  و زمان دانش اندوزی و خرد ورزی است که اوقاتی سخت مقدس اند و به اندازه حیات «می ارزند» وگرنه غیر از اینها هیچ چیز «ارزشش» را ندارد.
سخت است که همه زمانی متوجه این خسران – بیهوده گذرانی- میشویم که دیر شده است.عزیزان رفته اند و ما پیر و فرسوده ایم.  به تبع فرهنگ مرده دوست و زندگی ستیزمان ، یاران را به دیداری و سخنی یاد نمیکنیم، چرا که همه ما «مرغ مرگ اندیشیم». بیش از آنکه حیات را زندگی کینم، مرگ را زندگی میکنیم.
بیهودگی حیات نزد ما ایرانیان شاید، یکی از دلایل عقب ماندگی ما باشد. افکار صوفیانه و گذر از دنیای دون به هوای کسب پاداش در جهانی بهتر و «دنیا را به اهلش واگذاردن» که توجیه تن آسایی ها و شکست های ماست، ما را به این وادی در افکنده.هر جا که راه کمی سخت و صعب شده، خود را غرق در اوهامی شیرین کرده ایم و گفته ایم «آی اهل دنیا بروید و بتازید که ما شما و دنیایتان را به هوای فردوس به دور افکنده ایم…»
شاید هم این مرگ اندیشی ما و زندگی را به بطالت گذراندن ثمره قرنها نادیده گرفته شدن هویت انسانی ماست.انسان ایرانی، زمانی رعیت نامیده میشده و ارزش حیاتش حداکثر به اندازه گاو و گوسفند شاه بوده یا زمانی یکی از نفوس مسلمین بوده که زندگی اش به اندازه یک  هزار هزارم بیضه اسلام هم اهمیت نداشته است.
برای زندگی ارزش و اهمیت قائل شدن و زندگی را زندگی کردن، نظم و هدفمندی و تلاش  به ارمغان می آورد، میوه این تلاش را هم فرد خواهد چید و هم اجتماع ، چنانکه محصول تلاش فردی – جمعی است که جامعه را به جنبش در می آورد. این تلاش فردی در آزادی بیان ، تضمین مالکیت فردی و آزادی کار و فعالیت معنا میگیرد و محصول آن – که بی شک سود فرد را به دنبال دارد- اجتماع را هم منتفع میسازد: کار می آفریند، تولید میکند، بازرگانی را رونق میبخشد و در پی راههایی برای خدمات رسانی بیشتر و در نتیجه کسب ثروت بیشتر است ، این ثروت محصول تعقل فردی و تلاش جمعی است و نتیجه آن انتفاع جمعی.واضح است که در این میان مبدع سهم بیشتری از درآمد را نصیب خود کند و دیگران هم به میزان نقش خود منتفع خواهند شد، و این چرخه با مالیات و خرید محصولات دیگر و پس انداز و… تکمیل میشود تا اقتصاد ملی یک کشور را به سامان برساند.روشن است که طی مسیر تا به سامان رسیدن، راهی آسان در دسترس و بدون هزینه نیست.
اما همه اینها در مواجهه با فرهنگی که می گوید «دم را غنیمت است » و «زندگی ارزش این حرفها را ندارد » رنگ می بازد.
انسان ایرانی در طی قرون متمادی به نادیده گرفته شدنش خو گرفته – حقی به او داده نشده.در مقابل او هم وظیفه و چارچوبی در قبال حکومت برای خود قائل نبوده است.بدین سان بعد یک قرن و اندی که از تدوین قانون اساسی در ایران میگذرد، مردم ایران هنوز به آن خو نگرفته اند. دولت و حکومت هم که قرنها پایی در قانون نداشته اند و حتی از سنتهای دیر پا- چنانکه در اروپا سلاطین پای بند آن بوده اند – پیروی نمی کرده اند، نمیتوانند خود را مقید به اجرای قوانین خود کنند.

No comments yet

بیان دیدگاه